رسواي دل

همچو ني، مينالم از سوداي دل
آتشي در سينه دارم، جاي دل
من که با هر داغ پيدا، ساختم
سوختم، از داغ ناپيداي دل
همچو موجم يک نفس آرام نيست
بسکه طوفان زا بود درياي دل
دل اگر از من گريزد، واي من
غم اگر از دل گريزد، واي دل
ما ز رسوائي، بلند آوازه ايم
نامور شد، هرکه شد رسواي دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان، با همت والاي دل
گنج منعم، خرمن سيم و زر است
گنج عاشق، گوهر يکتاي دل
در ميان اشک نوميدي، رهي
خندم از اميدواريهاي دل

مردادماه ١٣٣٥